حیات با برکت صادق آل رسول

نويسنده:ابراهيم شفيعى سروستانى

ششمين امام معصوم در17 ربيع الاول سال 83 ق در مدينه منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن على الباقر، عليهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه »، دختر «قاسم ابن محمد بن ابى بكر»، بود. (1)
نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنيه هاى حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى بود. آن جناب را القاب بسيارى بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجسته ترند. (2)
امام صادق ،عليه السلام، در دوران حيات جد بزرگوارش حضرت على بن الحسين، عليهماالسلام، به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود مى گفت، صادق آل محمد ، عليه السلام، كودكى دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر ، عليه السلام، رحلت مى كرد، وى 31 سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت 34سال امامت وراهبرى شيعيان را بر عهده گرفت. (3)
از خصوصيات ظاهرى آن حضرت اينكه ايشان متوسط القامة، ميانه بالا، افروخته رو، داراى بدنى سفيد، بينى كشيده و موهاى سياه و مجعد بوده و برصورت زيبايش خال سياه هاشمى بود كه بر ملاحتش مى افزود. (4)
آن امام چهره اى جذاب داشت و در نهايت جلالت و هيبت بود چنانكه هر بيننده اى رامسحورخويش مى ساخت.
از آن امام نقل شده است كه: «در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فرومى بست، رو به من كرده فرمود: «چند تن گواه بر بالين من حاضر كن ». من نيز چهار نفر از رجال برجسته قريش را كه در ميان ايشان «نافع » غلام «عبدالله بن عمر» نيز بود، پيش او آوردم. سپس فرمود: «بنويس.اين چيزى است كه يعقوب به پسرانش وصيت كردكه اى پسران من خدا دينش را براى شما برگزيده، مبادا كه جز بر سبيل اسلام از دنيا برويد».آنگاه رو به من كرده فرمود: «اى جعفر، پس از مرگم تو اقدام به غسل و كفن من نما و با آن جامه كه در آن نماز جمعه مى خواندم، كفنم بپوشان و عمامه ام را به سرم ببند و در دل خاك بند كفنم را باز كن. قبرم را چهارگوشه ساز و آن را چهار انگشت از زمين بالا بياور». آنگاه به آن چهارتن گواه فرمود: «به خانه هاى خويش بازگرديد. خدايتان رحمت كند».
من گفتم: «پدر جان، چه چيز در اين جريان بود كه لازم بود بر آن گواه گرفته شود؟!» فرمود: پسر جان. مى خواستم همه بدانند كه پس از من زمام امور به مشيت كيست. دوست نمى داشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالى به وجود بيايد». (5)
آرى، از آن زمان به بعد، در محيطى پرآشوب ودرميان اقيانوسى پرتلاطم، حضرت صادق،عليه السلام، سكاندار كشتى شيعيان آل محمد، صلى الله عليه وآله، مى گردد. كشتى اى كه از جور زمانه آسيبها ديده و زخمها برداشته بود و اكنون در ميان گرداب حوادث روزگار، راه خويش را به سوى ساحل آرامش مى پوييد.
آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «هشام بن عبدالملك » است. او از سال 105 ق به خلافت رسيده و مردى بسيار زشت روى و زشت خوى بود. (6)
در آن زمان سال نهم خلافتش را در اوج رذالت و پستى و در نهايت خشونت و سنگدلى سپرى مى كرد. اما در سال 125 ق با به هلاكت رسيدن هشام، دوران خلافت ننگين او كه آكنده از ظلم و جور نسبت به آل على ، عليهم السلام، و فساد و تباهى بودبه پايان رسيد و پس از او زمام امور مسلمين به دست بى كفايت مردى ديگر از بنى مروان يعنى «وليد بن يزيد بن عبد الملك » افتاد.
وليد به شرابخوارى و بى بند و بارى معروف بود، (7)
و به نقل مورخين در اواخر عمرش به كيش «مانى » پيامبر دروغين ايرانى گرويده و علنا به انكار خدا و رسول خدا ،صلى الله عليه و آله و سلم، مى پرداخت و سرانجام به خاطر همين اعتقادات و اعمالش مردم بر او شوريده و او را به قتل رساندند. (8)
با هلاكت «وليد بن يزيد» در سال 126 ق دو خليفه ديگر بر مسند خلافت نشستند، اما اوضاع زمانه چنان آشفته و پرآشوب بود كه در مجموع خلافت آنها به هشت ماه هم نرسيد و در سال 127 ق، «مروان بن محمد» معروف به «مروان حمار» از استان جزيره به دمشق حمله كرد و خلافت را به دست گرفت. (9)
مروان به قصد تحكيم اساس سلطنت خود و بازگرداندن قدرت و شوكت ازدست رفته دولت بنى اميه و بنى مروان، دست به كشتارها و سخت گيريهاى بسيار زد اما بى خبر بود كه دوران اقتدار بنى اميه به سر آمده و تاريخ در انتظار روشدن برگ تازه اى از دفتر پرماجراى حكمرانان پس ازرسول اكرم،صلى الله عليه وآله، است.
در آن زمان كه «مروان بن محمد» در منطقه جزيره درگير جنگ با خوارج بود، در خراسان غوغايى ديگر برپا بود و سفيران بنى عباس در حال گرفتن بيعت از مردم براى يارى خود بودند و رفته رفته شعله قيام بالا مى گرفت. (10)
بالاخره پس ازسالهاجنگ و خونريزى ميان بنى عباس و بنى مروان در سال 132 ق «مروان حمار» به قتل رسيده و سرش را به نزد «ابوالعباس سفاح » مى برند و اين پايان حكومت هزارماه بنى اميه و بنى مروان و آغاز خلافت بنى عباس بود.
با استقرار خلافت عباسى، «ابوالعباس سفاح » بر مسند خلافت تكيه مى زند. او در دوران چهارساله خلافتش به انتقام از آل اميه پرداخته و هر كه از بزرگان آنان باقى مانده بود به قتل مى رساند و سرانجام در سال 136 ق به مرض آبله از دنيا رفته و برادرش «ابوجعفر عبدالله » معروف به «منصور دوانيقى » به خلافت مى رسد. (11)
او نيز اگرچه در ابتدا به شيعيان آل على، عليه السلام،تمايل نشان مى دهد، اما پس از مدتى يكباره تغيير روش داده و سيره اسلاف اموى خود را پى مى گيرد تا حدى كه عهد منصور را يكى از پراختناق ترين دوره هاى تاريخ اسلام برشمرده اند; دوران پروحشتى كه حكومت ارعاب نفسهاى مردم را در سينه ها حبس كرده و ترس و دلهره همه جا را فرا گرفته بود.
امام صادق ،عليه السلام، ده سال از اواخر عمر خود را در دوران خلافت منصور سپرى ساخت. در حالى كه جاسوسان و ايادى منصور روابط، ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت مراقبت شديد داشته و هر روز بر اساس گزارشهاى بى اساس، آن حضرت را با آن همه شكوه و عظمت و با آن همه قدر و منزلت به پيش كثيف ترين و جلادترين مرد روزگار احضار كرده و مورد بازخواست قرار مى دادند. گاهى به ساحت مقدسش جسارت و اهانت روا داشته و گاه او را تهديد به قتل و كشتار شيعيان مى نمودند و بدين وسيله امام رامجبورمى ساختندكه به خاطر حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است، حقايق را حتى به صورت غيرعلنى هم به دوستان خود نرساند و از اين رو پيوسته از ياران و شيعيان خويش مى خواستند كه مواظب جاسوسان و خبرچينان باشند و مطالب مهم را جز به افراد شايسته و مورد اطمينان خود بازگو نكنند.
اين است كه شاعرى عرب درباره فجايع بنى عباس مى گويد:
«آرزو مى كنم كه جور و ستم بنى مروان مستدام مى گرديد و آرزو مى كنم كه اى كاش عدالت گسترى بنى عباس آتش مى گرفت و از ميان مى رفت ».
و براستى كه اين شاعر به گزافه سخن نرانده است، چرا كه تعداد ساداتى كه از نسل حضرت فاطمه ، عليهاالسلام، در زمان منصور به قتل رسيدند در تمام مدت خلافت بنى اميه بى نظير است. و بالاخره در ماه شوال سال 148 ق منصور برگ ديگرى بر دفتر زندگانى ننگين و خيانت بار خود افزود و با مسموم ساختن معصوم هشتم و امام ششم شيعيان، امتى را از فيض آن امام محروم و خود را براى هميشه مشمول لعنت الهى ساخت.
رژيم بنى اميه درساليان آخر زندگى امام باقر ،عليه السلام و نيز سالهاى آغاز امامت فرزندش امام صادق ، عليه السلام، يكى از پرماجراترين فصول خود را مى گذرانيد. قدرت نمايى هاى نظامى در مرزهاى شمال شرقى (تركستان و خراسان)، شمال (آسياى صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا و اندلس و اروپا) از سويى و شورشهاى پى در پى در نواحى عراق عرب، خراسان و شمال آفريقا كه عموما يا به وسيله بوميان ناراضى و زير ستم و گاه به تحريك يا كمك سرداران اموى به پا مى شد. از سوى ديگر وضع نابسامان و پريشان ملى در همه جا و مخصوصا در عراق، مقر تيولداران بزرگ بنى اميه و جايگاه املاك حاصلخيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه يا متعلق به سران دولت او بود و حيف و ميلهاى افسانه اى هشام و استاندار مقتدرش، خالد بن عبدالله قسرى در عراق و بالاخره قحطى و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان و عراق و شام و... حالت عجيبى به كشور گسترده مسلمان نشين كه به وسيله رژيم بنى اميه و به دست يكى از معروفترين زمامداران آن اداره مى شد، داده بود. بر اين همه بايد مهمترين ضايعه عالم اسلام را افزود، ضايعه معنوى، فكرى و روحى.
در فضاى پريشان و غمزده كشور اسلامى كه فقر و جنگ و بيمارى همچون صاعقه برخاسته از قدرت طلبى و استبداد حكمرانان اموى بر سر مردم بينوا فرود مى آمد،مى سوخت وخاكسترمى كرد، پرورش نهال فضيلت و تقوى، اخلاق و معنويت چيزى در شمار محالات مى نمود. رجال روحانى و قضات و محدثان و مفسران كه مى بايست ملجا و پناه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گره گشايى نمى آمدند، غالبا خود نيز به گونه اى و گاه خطرناكتر از رجال سياست، بر مشكلات مردم مى افزودند.
نام آوران و چهره هاى مشهور فقه، كلام، حديث و تصوف از قبيل «حسن بصرى »، «قتادة بن دعامه »، «محمد بن شهاب زهرى »، «ابن بشر» و «ابن ابى ليلى » و دهها تن از قبيل آنان در حقيقت مهره هايى در دستگاه عظيم خلافت و يا بازيچه هايى در دست اميران و فرمانروايان بودند. تاسف آور است اگر گفته شود كه بررسى احوال اين شخصيتهاى موجه و آبرومند در ذهن مطالعه گر آنان را در چهره مردانى سردر آخور تمنيات پليد، همچون قدرت طلبى، نامجويى و كامجويى ويا بينوايانى ترسو،پست و عافيت طلب يا زاهدانى رياكار و ابله و يا عالم نمايان سرگرم مباحثات خونين كلامى و اعتقادى مجسم مى سازد.
قرآن و حديث كه مى بايست نهال معرفت و خصلتهاى نيك را زنده بدارد،به ابزارى در دست قدرتمندان يا اشتغالى براى عمر بى ثمر اين تبهكاران و تبه روزان تبديل شده بود. (12)
اينچنين اوضاع آشفته سياسى - اجتماعى زمينه مناسبى شده بود براى وقوع حركتها و قيامهاى اصلاح طلبانه، اگر چه در اين ميان انگيزه ها و اهداف قيام يكسان نبودند ولى در هر حال مردم هر روز شاهد بودند كه در گوشه اى از سرزمين پهناور اسلامى كسى علم مخالفت و مبارزه با نظام حاكم را به دست گرفته و داعيه دار احقاق حقوق مظلومان و ستمديدگان مى شود.
بر همه خصوصيات اين زمان پرآشوب اضافه كنيد ايجاد فرقه ها و گروههاى بى شمار با عقايد و انديشه هاى گوناگون و متضاد; نحله هاى مختلف كلامى و فقهى. صوفى پيشه ها و زاهدنمايانى كه براى خود طرحى نو در افكنده بودند. رواج انديشه هاى مادى و ضدخدايى و بالاخره سيل بنيان كن افكار و عقايد نوينى كه از آن سوى مرزها ايمان فطرى مسلمانان را مورد هجوم قرار داده بود.
در اين فضاى مسموم، خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق ، عليه السلام، بار امانت الهى را بر دوش گرفت و براستى چه ضرورى و حياتى است امامت با آن مفهوم مترقى كه در فرهنگ شيعى شناخته و دانسته ايم براى امتى سرگشته و فريب خورده، ستم كشيده در چنين روزگار تاريك و پربلا. (13)
اين شمايى كلى بود از وضعيت زمان و سوانح روزگار در آن عصر پرماجرا، اما اينكه در اين ميان امام چه نقشى را بر عهده مى گيرند و چه اهدافى را دنبال مى كنند، خود بحث مفصلى است كه اين مجال را فرصت طرح دقيق و كامل آن نيست و ما تنها اشاراتى گذرا به آن خواهيم داشت ولى پيش از آن لازم ديديم كه در حد يك شناخت اجمالى ساير حركتهايى را كه با اهداف اصلاح طلبانه در آن روزگار وجود داشتند، بررسى نماييم تا هرچه بهتر به صحت تدابير اتخاذشده از سوى امام صادق ، عليه السلام، واقف شويم.
پيش از اين گفتيم كه نيمه اول قرن دوم هجرى شاهد وقوع قيامها و حركتهاى مسلحانه متعددى بر ضد دستگاه اموى بود كه در اين ميان نقش انقلابيون علوى حائز اهميت بسيارى است. بسيارى از انقلابيون علوى سعى داشتند با فداكارى و نثار خون خود، وجدان خفته جامعه اسلامى را بيدار سازند و جامعه را به طريق صحيح خود كه همانا حاكميت امام معصوم بود برگردانند كه نمونه بارز ايشان امامزادگانى چون «زيد بن على بن الحسين » و فرزندش «يحيى بن زيد» هستند كه در نهايت اخلاص به حركتى شجاعانه در زمانه سكوت دست يازيدند، اگرچه به دليل نامناسب بودن شرايط جامعه براى چنين حركتهايى به نتيجه اى مطلوب دست نيافتند.
«زيد بن على بن الحسين ،عليهم السلام ». در زمان «هشام بن عبدالملك » خليفه سفاك اموى به خونخواهى جدش حسين بن على ، عليهماالسلام، و در اعتراض به سياستها و عملكردهاى ضد اسلامى خلفاى جابر اموى در عراق دست به قيامى مسلحانه مى زند اما بار ديگر تاريخ تكرار شده و مردم نابكار كوفه او را نيز چون جد بزرگوارش در ميان دشمنان بى يار و ياور رها مى سازند.
زيد در سال 120 ق به شهادت مى رسد و پيكر مطهرش را تا مدتهاى مديدى بر دار نگه مى دارند اما يك تن از آن بى وفا مردم به مخالفت بر نمى خيزند تا سرانجام به دستور هشام آن پيكر سربدار را به آتش مى كشند و خاكسترش را بر باد مى دهند.
هنگامى كه خبر شهادت زيد بن على به امام صادق ،عليه السلام، مى رسد، حضرتش را اندوهى عميق فرا مى گيرد و بسيار محزون مى شوند به حدى كه آثار خون و اندوه بوضوح در چهره اش نمايان مى گردد و آن حضرت دستور مى دهد كه از مال خود، هزار دينار در ميان خاندان كسانى كه با زيد كشته شده اند پخش كنند. (14)
امام صادق، عليه السلام، در وصف جناب «زيد بن على بن الحسين » مى فرمايد:
«خداوندعمويم زيد را رحمت كند. او مردم را به سوى «رضاى آل محمد» دعوت مى كردو اگر پيروز مى گرديد، در پيشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل مى كرد». (15)
يحيى پسر زيد دنباله فعاليت پدر را گرفت و به منظور نجات و پيروزى هواداران مهاجر كوفى كه «حجاج بن يوسف » و ديگر امراى اموى عراق آنان را به خراسان تبعيد كرده بودند، به اين استان دوردست رفت ولى او نيز به سال 125 ق پس از چند سال مبارزه و تلاش به همان سرنوشت پدر مبتلا گرديد. (16)
اما قيامهاى ديگرى هم از سوى علويان واقع مى شد كه به دليل اهداف جاه طلبانه و خودپسندانه اى كه در رهبران اين قيامها وجود داشت، هرگز مورد تاييد و رضايت امام صادق ،عليه السلام، واقع نگرديد. كه از جمله مى توان به جنبش مسلحانه نوادگان امام حسن مجتبى ، عليه السلام، اشاره نمود:
«عبدالله محض » كه پسرزاده امام حسن مجتبى ،عليه السلام، بود، همواره براى به قدرت رساندن پسرانش تلاش مى كرد و پسر خود «محمد» معروف به «نفس زكيه » را قائم آل محمد مى خواند، از اين رو در پى فرصتى بود كه به اهداف خود جامه عمل بپوشاند و حتى به دنبال اين بود كه از امام صادق ، عليه السلام، نيز براى پسرش بيعت بگيرد، اما امام در پاسخ او با لحنى خيرخواهانه فرمود:
«من ترا اى پسرعمو به پناه خدا مى سپارم و هرگز به مصلحت شما نمى دانم كه در اين امر (به دست گرفتن حكومت) دخالت كنيد، من مى ترسم كه با اين اقدام خود و خانواده ات به نابودى كشيده شويد».
عبدالله كه از اين سخنان امام جا خورده بود و انتظار چنين جوابى را نداشت شروع به سخنانى در انكار و رد امامت فرزندان حسين بن على ، عليهماالسلام، نمود. اما سرانجام پس از دقايقى بحث و مجادله با امام با اين پاسخ مواجه شد كه: «مرا اطاعت كن اى ابومحمد! به خداوند متعال خدايى كه جز او خداى ديگرى نيست قسم مى خورم كه من از تو پندها و خيرانديشى هاى خود را دريغ نمى دارم. ولى افسوس مى خورم كه تو پند مرا نمى پذيرى و از آنچه تقدير شده است، راه گريزى نيست. تو نمى دانى كه پسرت محمد همين محمد در «سده اشجع » در آغوش سيل آن دامنه كشته خواهد شد».
سرانجام در سال 144 ق و در زمان خلافت منصور عباسى فرزندان عبدالله دست به قيام زدند و حتى در جريان قيام خود براى اينكه امام صادق ،عليه السلام، را به همكارى با خود وادار كنند، به اعمال خشونت پرداخته وحضرتش را به بند كشيدند. اما همه اين فعاليتها براى آنها ثمرى نداشت و آنچنان كه امام پيش بينى نموده بود، «محمد» و «ابراهيم » فرزندان عبدالله محض در سال 145 ق در جنگ با سپاه عباسى به قتل رسيدند. (17)
اين گوشه اى بود از حركتهاى اعتراض آميزى كه گاه به صورت مسلحانه و گاه به صورت قيام مردمى هر چند صباح در جامعه آن روز اتفاق مى افتاد. اما اينك مى پردازيم به بررسى سياست و خطمشى اى كه امام صادق، عليه السلام، در آن اوضاع و احوال آشفته در پيش گرفتند:
خط مشى و موقعيت امام صادق، عليه السلام
امام ششم شيعيان، عليه السلام، پس از آنكه واقعيت امت را از لحاظ فكرى و عملى فهميد و شرايط سياسى و اجتماعى محيط را دانست و واقعيت سياسى را كه امت در آن مى زيست و قدرت و امكانات او را كه مى توانست با آن روبرو شود و مبارزه سياسى را آغاز كند شناخت; قيام به شمشير و پيروزى مسلحانه و فورى را براى بر پاداشتن حكومت اسلامى كافى نديد، چه برپاى داشتن حكومت و نفوذ آن در امت به مجرد آماده كردن قوا براى حمله نظامى وابسته نبود، بلكه پيش از آن بايستى سپاهى عقيدتى تهيه مى شد كه به امام و عصمت او ايمان مطلق داشته باشد وهدفهاى بزرگ او را ادراك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيبانى كرده و دست آوردهايى را كه براى امت حاصل مى گرديدپاسبانى نمايد.
گفتگوى امام صادق ،عليه السلام، با يكى از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشكار مى سازد (18)
و اين معنى را بخوبى روشن مى سازد كه امام در پى ساختن شيعيانى بود كه با درك هدف والاى امام، بتوانند در همه حال ايشان را همراهى نمايند.
از «سدير صيرفى » روايت شده است كه گفت: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و گفتم: خداى را چه نشسته اى؟!
فرمود: اى سدير چه اتفاق افتاده است؟
گفتم: از فراوانى دوستان و شيعيان و يارانت سخن مى گويم.
فرمود: فكر مى كنى چند تن باشند؟
گفتم: يكصدهزار. فرمود: يكصد هزار؟
گفتم: آرى و شايد دويست هزار.
فرمود: دويست هزار؟
گفتم: آرى و شايد نيمى از جهان.
صيرفى سخن خود را چنين ادامه مى دهد كه: آنگاه امام خاموش گرديد و سخنى نفرمود تا به اتفاق هم به منطقه «ينبع » رفتيم، آن حضرت در آنجا به گله اى از بزها [كه مشغول چرا بودند] اشاره كرده و فرمود: اى سدير اگر شيعيان ما به تعداد اين بزها رسيده بودند، بر جاى نمى نشستم!». (19)
ازگفتگوى امام صادق ،عليه السلام، با سدير در مى يابيم كه اگر امام مى توانست به يارى دهندگان و به قدرتى تكيه كند كه پس از عمل مسلحانه هدفهاى اسلام را تحقق بخشند، پيوسته آمادگى داشت كه دست به قيام مسلحانه بزند اما اوضاع و احوال و شرايط زمان مجال نمى داد كه امام ،عليه السلام، حتى انديشه اين موضوع را در سر بپروراند كه با سياست حاكم روز وارد كشمكش گردد، زيرا اين كار امرى بود كه اگر قطعا با شكست روبرو نمى شد باز هم نتايج آن تضمين شده نبود. به عبارت ديگر با آن شرايط موجود اگر هم شكست نمى خورد نتيجه مثبت قيام مسلم نبود. (20)
لذا امام ،عليه السلام، با مدنظر قراردادن دو هدف عمده كه وجهه نظر همه ائمه راستين شيعه بوده است، يعنى ارائه تفكر درست اسلامى و تبيين و تطبيق و تفسير كتب كه خود متضمن مبارزه با تحريفها و دستكاريهاى جاهلانه و مغرضانه است و آنگاه پى ريزى و زمينه سازى نظام قسطوحق توحيدى به فعاليتى عميق و ريشه دار دست مى زنند.
امام صادق ،عليه السلام، با درايت و تيزبينى كه حاصل از ارتباط به سرچشمه وحى بود، بامهارت بسيار از حالت فترتى كه در فاصله دوران انتقال از بنى اميه به بنى عباس حاصل شده بود بهره بردارى نموده و در طول دوران 34 ساله مامت خويش كه طولانى ترين دوره امامت ائمه شيعه است در راه اهداف يادشده به مبارزه اى مستمر و بى امان پرداختند كه حاصل اين مجاهدتها تقويت بنيانهاى شيعه و آسيب ناپذيرشدن اين بنياد مقدس بود به حدى كه امروز ما هر چه داريم از ثمرات آن مجاهدتهاست و چه زيبا فرمود امام راحلمان ، رضوان الله تعالى عليه، كه:
«ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه درياى بى پايان است يكى از آثار اوست و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين ، عليهم صلوات الله، و متعهد به پيروى آنانيم ». (21)
با اين اميد كه توانسته باشيم گوشه اى از مظلوميتهاى ائمه راستين شيعه را به تصوير بكشيم و گامى بس ناچيز در راه شناخت، و ارج گذارى مجاهدتها و فداكاريهاى بى دريغى كه آنان براى حفظ يادگار گرانقدر پيامبر اكرم ،صلى الله عليه و آله، و زدودن زنگارهاى جهل و خرافه وتحريف ازچهره نورانى اسلام نمودند، برداريم.
باشد تا معرفتمان نسبت به اين ذخاير ارزشمند الهى، ما را در پيروى روزافزون از راه و آيين آنان رهنمون شود و به مصداق حديث صادق آل محمد ،صلى الله عليه وآله وسلم، زينت ائمه خويش گرديم.

پی نوشتها:
1- المفيد، محمدبن نعمان، الارشاد، ص 526; همچنين ر.ك: الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الورى، ص 266.
2- الاربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمة، ج 2، ص 155.
3- فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4; همچنين ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 399.
4- ابن شهرآشوب، همان، ص 400; همچنين ر.ك: اصفهانى، عمادالدين، زندگانى حضرت امام جعفر صادق، ص 32.
5- مفيد، محمدبن نعمان، همان، ص 527; الاربلى، على بن عيسى، همان، ص 167.
6- فاضل، جواد، معصوم هفتم، ص 57.
7- همان، ص 62.
8- همان، صص 80-77.
9- فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 32.
10- همان، ص 33.
11- همان، صص 65-57.
12- خامنه اى،سيدعلى(آيت الله)، پيشواى صادق، صص 58-55.
13- همان جا.
14- المفيد، محمدبن نعمان، همان، صص 522-521.
15- ممقانى، رجال، ج 1، ص 468، به نقل از پيشواى صادق
16- قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، صص 37-36. لازم به تذكر است كه «يحيى بن زيد» همان شخصى است كه حامل صحيفه سجاديه بوده است.
17- فاضل، جواد، همان، صص 101-76.
18- اديب، عادل، زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشرى، ص 183.
19- الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، ص 242 به نقل از ماخذ فوق، ص 184.
20- همان، ص 185
21- وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام (رحمت الله علیه)، صحيفه نور، ج 21

 


منبع: ماهنامه موعود